سالگرد ازدواج
سلام پسرم
پري روز 30 دي سالگرد ازدواج من و بابايي بود
عمو حشمت و زن عمو اومده بودند خونه ما كه همگي باهم رفتيم خونه مامان جوني ، اونجا بود كه درست حسابي و دلبري راه مي رفتي از اينور اتاق به اونور اتاق ، چه ذوقي هم مي كردي مي خنديدي و غش مي رفتي ، خودتم پرت مي كردي توي بغل ما .
ديشب هم سه تايي بوديم و همش مي دويدي بغل بابايي كه كلي ازت فيلم گرفتيم .
دو سه روزي هم هست كه مي خواي صداي تيك تيك ساعتو دربياري به جاي تيك تيك مي گي " دَ دوز "
الانم كه سركارم دلم برات خيلي تنگ شده خدا كنه زود بگذره و زودتر ببينمت و بهت شير بدم عزيزم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی